جوان خیلی آرام ومتین به مردک نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می تونم یه ذره به خانم شما نگاه کنم ولذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت ومیان بازار و جمعیت،یقه جوان راگرفت وعصبانی،طوری که رگ گردنش بیرون زده بود او را به دیوار کوفت وفریاد زد: مردیکه عوضی مگه خودت ناموس نداری...خجالت نمی کشی؟ جوان اما خیلی آرام بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه ومتین ادامه داد:خیلی عذر می خوام،فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می کنند ولذت می برن من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان راگرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را بر انداز کرد...
:: بازدید از این مطلب : 215
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0